✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | مولوی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

هر صبح مُنوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما

ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

- حضرت مولانا

......................................

+این شعر در وصف حال بعضی از ما آدمهاست..

نه آینده ایی داریم نه دلخوش به فردا و امروزیم...ولی با این حال

به قول قیصر امین پور سرو پا اگر زرد وپژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم:)


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰ | 23:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

در روز خوشی همه جهان یار تواند

در روز خوشی همه جهان یار تواند
یار شبِ غم نشان کسی کم داده است...!!

#مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ | 1:1 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد8/8

جلال الدین محمد مولوی

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد

مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ | 6:50 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

رو در صف بندگان ما باش و مترس

رو در صف بندگان ما باش و مترس
خاک در آسمان ما باش و مترس

گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس


#حضرت_مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰ | 6:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

کشتی چو به دریای روان میگذرد

کشتی چو به دریای روان میگذرد
می‌پندارد که نیستان میگذرد

ما میگذریم ز این جهان در همه حال
می‌پندارم کاین جهان میگذرد


#مولانای_جان


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۰ | 7:27 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عشق چو مَست و خوش شود

عشق چو مَست و خوش شود
بی خود و کَش مَکَش شود
فاش کُند چو بی دلان
بر هَمِگان هوایِ من

مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ | 0:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

خنک آن دم که نشینیم در ایوان، من و تو

خنک آن دم که نشینیم در ایوان، من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان، من و تو
من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سرِ ذوق
خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان، من و تو
# مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰ | 0:58 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زودتر

برخوانم افسونش حراقه بجنبانم

زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم

هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم

فریاد که آن مریم رنگی دگر است این دم

فریاد کز این حالت فریاد نمی‌دانم

زان رنگ چه بی‌رنگم زان طره چو آونگم

زان شمع چو پروانه یا رب چه پریشانم

گفتم که مها جانی امروز دگر سانی

گفتا که بر او منگر از دیده انسانم

ای خواجه اگر مردی تشویش چه آوردی

کز آتش حرص تو پردود شود جانم

یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو

در پرده میا با خود تا پرده نگردانم

هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم

هم چاکر و هم میرم هم اینم و هم آنم

هم شمس شکرریزم هم خطه تبریزم

هم ساقی و هم مستم هم شهره و پنهانم


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰ | 6:50 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

مجنون شو ای جان  عاقل چرایی؟!

مجنون شو ای جانعاقل چرایی؟! #مولانا

مجنون شو ای جان

عاقل چرایی؟!


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰ | 6:18 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

یا عاشق شیدا شو

والا ....


برچسب‌ها: عکس نوشته , مولوی

تاريخ : پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰ | 0:14 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

هوایت می زند بر سر،

هوایت می زند بر سر،
دلم دیوانه می گردد!
چه عطری در هوایت هست؟!
نمیدانم...
نمیدانم...

"مولانا"


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰ | 0:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ما چو افسانه دل بی‌سر و بی‌پایانیم

وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم

کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم

سخن راست تو از مردم دیوانه شنو

تا نمیریم مپندار که مردانه شویم

در سر زلف سعادت که شکن در شکن است

واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم

بال و پر باز گشاییم به بستان چو درخت

گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم

گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم

گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم

گر چه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم

تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم

در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم

محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم

ما چو افسانه دل بی‌سر و بی‌پایانیم

تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم

گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم

ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم

مصطفی در دل ما گر ره و مسند نکند

شاید ار ناله کنیم استن حنانه شویم

نی خمش کن که خموشانه بباید دادن

پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ | 6:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

مهم را لطف در لطفست از آنم بی‌قرار ای دل

مهم را لطف در لطفست از آنم بی‌قرار ای دل

دلم پرچشمه حیوان تنم در لاله زار ای دل

به زیر هر درختی بین نشسته بهر روی شه

ملیحی یوسفی مه رو لطیفی گلعذار ای دل

فکنده در دل خوبان روحانی و جسمانی

ز عشق روح و جسم خود ز سوداها شرار ای دل

درآکنده ز شادی‌ها درون چاکران خود

مثال دانه‌های در که باشد در انار ای دل

به بزم او چو مستان را کنار و لطف‌ها باشد

بگیرد آب با آتش ز عشقش هم کنار ای دل

در آن خلوت که خوبان را به جام خاص بنوازد

بود روح الامین حارس و خضرش پرده دار ای دل

چو از بزمش برون آید کمینه چاکرش سکران

ز ملک و ملک و تخت و بخت دارد ننگ و عار ای دل

جهان بستان او را دان و این عالم چو غاری دان

برون آرد تو را لطفش از این تاریک غار ای دل

گلستان‌ها و ریحان‌ها شقایق‌های گوناگون

بنفشه زارها بر خاک و باد و آب و نار ای دل

که این گل‌های خاکی هم ز عکس آن همی‌روید

تو خاکی می‌خوری این جا تو را آن جا چه کار ای دل

بزن دستی و رقصی کن ز عشق آن خداوندان

که چون بوسی از او یابی کند آفت کنار ای دل

به جان پاک شمس الدین خداوند خداوندان

که پرها هم از او یابی اگر خواهی فرار ای دل

به خاک پای تبریزی که اکسیرست خاک او

که جان‌ها یابی ار بر وی کنی جانی نثار ای دل

کنون از هجر بر پایم چنین بندیست از آتش

ز یادش مست و مخمورم اگر چندم نزار ای دل

مثال چنگ می‌باشم هزاران نغمه‌ها دارد

به لحن عشق انگیزش وگر نالید زار ای دل

به سودای چنان بختی که معشوق از سر دستی

به دستم داده بود از لطف دنبال مهار ای دل

بگرد مرکبم بودی به زیر سایه آن شاه

هزاران شاه در خدمت به صف‌ها در قطار ای دل

از این سو نه از آن سوی جهان روح تا دانی

که آن جا که نه امسالست و آن سالست پار ای دل

چو دیدم من عنایت‌ها ز صدر غیب شمس الدین

شدم مغرور خاصه مست و مجنون خمار ای دل

چنان حلمی و تمکینی چنان صبر خداوندی

که اندر صبر ایوبش نتاند بود یار ای دل

عنان از من چنان برتافت جایی شد که وهم آن جا

به جسم او نیابد راه و نی چشمش غبار ای دل

به درگاه خدا نالم که سایه آفتابی را

به ما آرد که دل را نیست بی او پود و تار ای دل

امیدست ای دل غمگین که ناگاهان درآید او

تو این جان را به صد حیله همی‌کن داردار ای دل


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ | 23:54 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ | 0:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

اینجا کسی‌ست پنهان،

اینجا کسی‌ست پنهان،
چون جان و خوشتر از جان ..
باغی به من نموده،
ایوان من گرفته ..


مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ | 0:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای بی‌تو حرامٖ زندگانی ای جان

ای بی‌تو حرامٖ زندگانی ای جان
خود بی‌تو کدام زندگانی ای جان
سوگند خورم که زندگانی بی‌تو
مرگست به نام زندگانی ای جان


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰ | 6:28 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

گویند..


برچسب‌ها: تکست , مولوی

تاريخ : چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰ | 6:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

کشتی چو به دریای روان میگذرد5/5

کشتی چو به دریای روان میگذرد
می‌پندارد که نیستان میگذرد

ما میگذریم ز این جهان در همه حال
می‌پندارم کاین جهان میگذرد

#مولانای_جان


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰ | 6:50 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق5/5

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

#مولوی


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۵ مرداد ۱۴۰۰ | 6:36 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

الاغی دعا کرد ؛ صاحبش بمیرد تا از زندگی خرانه خود خلاصی یابد
صاحب، فکر الاغ را خواند و گفت: ای خر!! با مرگ من،
شخص دیگری تو را میخرد و صاحب می‌شود،
برای رهایی خویش، دعا کن که از خریت خود، بیرون شوی .....


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰ | 6:36 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.