✈★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍃🧡💙🍃وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍃🧡💙🍃وچه👤 | نزارقبانی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍃🧡💙🍃وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

انکار نمی‌توانم کرد

انکار نمی‌توانم کرد
پروانه‌ای را که در رگانم شنا می‌کند
ممنوع نمی‌توانم کرد
یاسمنی را که از شانه‌هایم بالا می‌رود
پنهان نمی‌توانم کرد

عاشقانه‌ای که زیر پیراهنم می‌تپد
نهفتنِ این همه یعنی
انفجارِ من ...!

#نزار_قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ | 9:15 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ساده بودم گفتم كه تو را پشت سر رها كرده ام

ساده بودم گفتم كه تو را پشت سر رها كرده ام

هر چمداني كه باز مي كردم توهر پيراهني كه مي پوشيدم

بويت هر روز نامه اي كه مي خواندم چهره ات

هر تئاتري كه مي رفتم تو در صندلي كناري لميده

نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ | 9:17 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

و آیا زن چیزی‌ به جز‌ وطن است...؟

هر بار

که ‌ترانه ای ‌برایت سرودم

قومم‌ بر من تاختند!

که چرا برای میهن شعری نمی‌سرایی؟

و آیا زن چیزی‌ به جز‌ وطن است...؟

| نزار قبانی |


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:14 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قول دادم

بهت قول دادم
مثل دیوانه‌ها بار دیگر دوستت نداشته باشم
و همچون گنجشک

به سمت درختان بلند سیبت یورش نبرم
و هنگامی که به خواب رفته‌ای

موهایت را شانه نکنم ای گربه‌ی گران‌بهای من
بهت قول دادم

که اگر همچون یک ستاره‌ی پا برهنه بر من فرود آمدی،

بقیه‌ی عمرم را با تو هدر ندهم
بهت وعده دادم جنون سرکشم را افسار کنم
و اما بسیار خوشبختم که من همچنان

به گونه‌ای شدیدا افراطی عاشقتم

کاملا مثل بار اول.
"نزار قبانی"


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ | 9:40 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

از من نپرس چرا دوستت دارم

‌از گلوله نمی پرسند
از کجا آمدہ

معذرت هم نمی خواهد!
از من نپرس
چرا دوستت دارم
نه من می دانم نه تو....


#نزار_قبانی🍂


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲ | 8:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عشق یا رنج

نزار قبانی میگه:

عهد بستی آنچه

بین ماست ابدیست

یادم رفت که بپرسم آیا

عشق را می گویی

یا رنج را...؟

✨✨


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ | 23:40 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قول دادم شب‌ها بهت زنگ نزنم

قول دادم شب‌ها بهت زنگ نزنم
و وقتی مریض شدی بهت فکر نکنم و

نگرانت نباشم
و بهت گل ندهم
و دستانت را نبوسم
اما شب‌ بهت زنگ زدم
و برایت گل فرستادم
و میان چشمانت را بوسیدم تا سیر شدم
قول دادم که...
قول دادم...
قول...
و هنگامی که
خنگی‌ام را فهمیدم، خندیدم.


"نزار قبانی"


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ | 8:19 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قول دادم که پنجاه بار تو را ذبح کنم

قول دادم که پنجاه بار تو را ذبح کنم
اما وقتی پیراهن آغشته به خونم را دیدم
مطمئن شدم که خودم ذبح شدم
مرا جدی نگیر
وقتی عصبانی می‌شوم...

وقتی از کوره در می‌روم...
وقتی آتش می‌گیرم...


وقتی خاموش می‌شوم
من از شدت صداقت دروغ می‌گفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم.



"نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ | 8:14 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای که چون زمستانی

ای که چون زمستانی

و من دوست دارمت

دست‌ات را از من مگیر

برای بالاپوش پشمین‌ ات

از بازی‌های کودکانه‌ام مترس.

همیشه آرزو داشته‌ ام

روی برف، شعر بنویسم

روی برف، عاشق شوم

و دریابم که عاشق

چگونه با آتش برف می‌سوزد!

-
((نزار قبانی))


برچسب‌ها: نزارقبانی , زمستان

تاريخ : یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱ | 7:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی‌ست،

که هر روز زیباتر می‌شود

و بزرگ‌تر...

| نزار قبانی |


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ | 7:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

❄❄ برف نگرانم نمی‌کند
حصار یخ رنجم نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم
گاهی با شعر
و گاهی با عشق

که برای گرم شدن
وسیله‌ی دیگری نیست
جز آن‌که دوستت بدارم!❄❄


"نزار قبانی"


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱ | 8:33 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بهار

" منّی رسالَهُ حُبّ

و منکِ رِسالَهُ حُبّ

و یَتَشَکَّلُ الرَّبیع..."

از نامه‌‌های عاشقانه‌ی من

از نامه‌های عاشقانه‌ی تو

بهار شکل می‌‌گیرد...

| نزار قبانی |


برچسب‌ها: نزارقبانی , بهار

تاريخ : جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱ | 7:48 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

روز خواهد شد

روز خواهد شد
لباس های بدوی را بر می افکنم
تا اصولِ گفتگو را بیاموزم!

روز خواهد شد
و آن روز، دوره ی انحطاطم را رها می کنم
و برای تو کلماتِ زیبا می نویسم
و مرزهای واژه را پشت سر می نهم
و شیشه ی کلام را می شکنم!

روز خواهد شد
آن روز، احساساتم را هدایت می کنم
غرورم را سرمی بُرم
و میراثِ تعصبِ قبیله ای را از درونم می شویم
و قیام می کنم
علیه پادشاه.

روز خواهد شد
سربازانم را مرخّص،
و اسبانم را رها می کنم
فتوحاتم را پایان می دهم
و به مردم، اعلام می کنم:
رسیدن ِ به ساحل ِ چشمهایت
بزرگترین پیروزی است!


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱ | 7:55 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

روز خواهد شد

روز خواهد شد
و درآن تورا دوست خواهم داشت،
روز خواهد شد
پس نگران نباش اگر بهار
تاخیر کرده است

و غمگین نباش اگر باران
متوقف شده است.
بناچار رنگ آسمان تغییر خواهد کرد
و ماه بر مدار می گردد،
روز خواهد شد!

روز خواهد شد
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامه های عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش
بدل می شوند!


برچسب‌ها: نزارقبانی

💚✨ادامه مطلب✨💚
تاريخ : دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱ | 7:54 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

محبوب من

محبوب من
عشق شعر زیبائی‌ست نگاشته بر ماه
نگاره‌ای بر تمامی برگ درختان
و نقش بسته بر پر گنجشکان و قطره‌های باران

در سر زمین من اما
آنگاه که زنی به مردی دل ببندد
آماج پنجاه سنگ قرار می‌گیرد


نزار قبانی
ترجمه : محبوبه افشاری


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : سه شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱ | 8:0 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

کسی نمی‌داند،

کسی نمی‌داند،
اما من هر روز صبح،
عطر تو را از هوا نفس می‌کشم


و هنوز هم وقتی به عکسی
که خودم از تو برداشته‌ام نگاه می‌کنم
عطر تو در چشمانم منتشر می‌شود

دیگر نمی‌توانم پنهانت کنم
از درخشش نوشته‌هایم می‌فهمند،
برای تو می‌نویسم
از شادی قدم‌هایم،
شوق دیدن تو را درمی‌یابند،
از لبخندم
پی به حضور تو می‌برند


من حتی
دیگر نمی‌توانم
تو را از خودت هم
پنهان کنم...

#نزار_قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ | 7:45 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

احساس می‌ کنم امروز

احساس می‌ کنم امروز نیازمندِ آنم که به ‌‌نام بخوانمت
احساس می ‌کنم نیازمندِ حروفِ اسمِ تو هستم
چون کودکی در شوقِ تکه‌‌ای شیرینی
دیرزمانی‌ ست که نامت را بر تارکِ نامه ‌هایم ننوشته ‌ام
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌ ام… که گرمم کند
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌ هایم را در برگرفته
احساس می‌کنم که باید بخوانمت… که آتشی کوچک بیفروزم
به تن‌ پوشی نیازدارم، به ردایی،
ای تن‌پوشِ بافته از شکوفه‌ی نارنج! جامه‌یِ آویشن ‌بافت!
دیگر مرا توانِ آن نیست که نامت را در گلویم زندانی کنم
نمی‌توانم تو را این‌همه در خود به بند کشم
گُل چه می‌کند با عطرش، گندمزار با سنبله‌هایش، طاووس با دُمش، چراغ با روغنش؟
از تو کجا روم؟ کجا پنهانت کنم؟
مردم در اشاره‌ های دستم تو را می‌بینند، در رنگِ صدایم، در وزنِ گام‌هایم…
تو را قطره‌ ی باران ِ رویِ کُتم می‌بینند
دکمه‌ی طلایِ بر آستینم
کتابی مقدس بر کلید‌های ماشینم
زخمی ازیاد رفته بر گوشه‌ی لبم
و بعد از این‌همه بر این‌ گمانی هنوز که ناشناسی و پنهان؟
از بویِ لباس‌هایم می فهمند محبوبِ منی
از عطرِ تنم می‌ فهمند با من بوده‌ای
از دستِ خواب ‌رفته‌ام می ‌فهمند که تو بر آن خواب ‌رفته‌ای
از امروز دیگر نمی ‌توانم پنهانت کنم
از دست‌خطم می ‌فهمند برایِ تو می‌ نویسم
از شوقِ گام‌هایم می ‌فهمند به دیدارِ تو می‌آیم
از انبوهِ علف بر دهانم می‌فهمند تو را بوسیده‌ام
نمی‌ توانیم، نه نمی‌توانیم ادامه دهیم به پوشیدنِ این لباس‌های بالماسکه*
بعد از این، درهایی که به سوی‌شان می ‌رویم نمی ‌توانند ساکت بمانند
و گنجشکان خیسی که بر شانه‌های‌ مان می‌ نشینند، گنجشکانِ دیگر را خبر می‌ کنند
چگونه می‌ خواهی عشق‌مان را از حافظه‌ی گنجشکان پاک کنم؟
چگونه می ‌توانم گنجشکان را مجاب کنم که خاطرات‌مان را منتشر نکنند؟

"نزار قبانی"

*بالماسکه و نوعی مراسم جشن است که

در آن مهمانان با لباس مبدّل و نقاب در آن شرکت می‌کنند.

بالماسکه معمولاً شامل موسیقی و رقص است.


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ | 7:26 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

وقتی گفتم:  دوستت می دارم

وقتی گفتم:

دوستت می دارم

می دانستم که الفبایی تازه را اختراع می کنم

به شهری که در آن

هیچ کس خواندن نمی داند!

شعر می خوانم

در سالنی متروک

و شرابم را در جام کسانی می ریزم

که یارای نوشیدنشان نیست!

(نزار قبانی)


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : یکشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۱ | 0:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

"من می پرستمت"

و قتی که عاشق به معشوقه گوید :
"من می پرستمت"

بی آنکه دانسته باشد
تاکید می کند
که عشق
دین دیگری است!

#نزار_قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱ | 0:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

نامه هایت در صندوق پستی من

نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم!
یاس هایی سفیدند!
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم!

می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیبتت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفته‏یی!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!

ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!
...
نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من!
از بیروت پرسیده بودی!
میدان ها و قهوه خانه های بیروت،
بندرها وُ هتل ها وُ کشتی هایش
همه وُ همه در چشم های تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می شود.


"نزار قبانی"

ترجمه: یغما گلرویی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ | 0:5 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.