"دلتنگی" بی خبر میاد
وسطِ یه مهمونی
وقتی داری میخندی و خوش میگذرونی...
به شکلِ یه آدم میاد، یه نگاه که خیلی شبیه...
وا میری...
سرتو میندازی پایین که نبینی،
که یادت نیاد
که یادت بره،
که یادت نمیره...
آخه بینوا مگه میشه یادت بره...
مهمونی تموم شده
یه اتوبان خلوته و تو
و یکی که از ضبط صوت ماشین میخونه :
اندوهِ بزرگی ست زمانی که نباشی...!
👤 #پریسا_زابلی_پور
برچسبها: پریسازابلی پور
دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...
مینشینی و میگذاری یک آدم طول و عرض علاقه ات را بارها برود و برگردد
گاهی با وعده های شیرین
گاهی با دروغ های شاخدار
گاهی با توهین و تمسخر
گاهی حتی با خواهش...
جاپای بلاتکلیفی اش مسیر لطیف علاقه ات را سخت و ناهموار می کند...
یکروز خسته می شود و بی هیچ توضیح مشخصی میرود؛
آنروز به طرز وحشتناکی احساس حماقت می کنی برای روزهایی که نشستی و تماشا کردی.
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
کاش هیچ گذشته ای با هم نداشتیم
آنوقت من می توانستم
به تو زنگ بزنم
و بی دلخوری حالت را بپرسم؛
چقدر پرسیدنِ حالِ ساده ات
بعید شده حالا.
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
به هر حال یک روز باید تلگرامت را پاک کنی
و بروی سراغ زندگی ات
سراغ تنهایی های تحمیل شده به خانواده ات
حرف های تا گلو بالا آمده همسرت
دلشکستگی های ریز و درشت محبوبت
و کار های ناتمام به تعویق انداخته ات...
یک روز باید ترک عادت کنی
گوشی لعنتی ات را خاموش کنی
و بخوابی
و بخندی
و زندگی کنی....
یک روز که کاش خیلی دیر نباشد
باید این درد دل های چند خطی را
دوستت دارم های استیکری را
تبریک های بی هیجان توو خالی را
قهر و آشتی های بی پایه تکراری را
تمامش کنی
و یک جور دیگری آدم خوب های زندگی ات را درک کنی....
باید یک روز تمام گروه های مجازی را به قصد آغوشی واقعی ترک کنی
باید کاری کنی
برچسبها: پریسازابلی پور
💚✨ادامه مطلب✨💚
به خاطر خودت میگویم
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
که از حالا
برای سال های پیری
دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
برای اینکه خوب باشه حالت
صبح رو با داشته هات شروع کن
تمام روز رو وقت بگذار و زندگی کن
شب موقع خواب بهت حق میدم
که بری توو فکر نداشته هات
اما بهت حق نمیدم
که فکر کنی هیچوقت قراره نداشته باشیشون
تمام شب رو وقت داری خواب داشتنِ نداشته هات رو ببینی
٬صبح چشمت رو که باز کردی
به داشته هات سلام کن
به نداشته هات بگوبه زودی می بینمتون#
پریسا_زابلی_پور
برچسبها: پریسازابلی پور
میدانی
غمگین ترین نوع دوست داشتن این است
که بگویی سلام
خوبی؟
منهم خوبم؛
اما نگویی دوستت دارم
نتوانی که بگویی
نباید که بگویی...
پریسا_زابلیپور
برچسبها: پریسازابلی پور
دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...
مینشینی و میگذاری یک آدم طول و عرض علاقه ات را بارها برود و برگردد
گاهی با وعده های شیرین
گاهی با دروغ های شاخدار
گاهی با توهین و تمسخر
گاهی حتی با خواهش...
جاپای بلاتکلیفی اش مسیر لطیف علاقه ات را سخت و ناهموار می کند...
یکروز خسته می شود و بی هیچ توضیح مشخصی میرود؛
آنروز به طرز وحشتناکی احساس حماقت می کنی برای روزهایی که نشستی و تماشا کردی.
برچسبها: پریسازابلی پور
دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...
مینشینی و میگذاری یک آدم طول و عرض علاقه ات را بارها برود و برگردد
گاهی با وعده های شیرین
گاهی با دروغ های شاخدار
گاهی با توهین و تمسخر
گاهی حتی با خواهش...
جاپای بلاتکلیفی اش مسیر لطیف علاقه ات را سخت و ناهموار می کند...
یکروز خسته می شود و بی هیچ توضیح مشخصی میرود؛
آنروز به طرز وحشتناکی احساس حماقت می کنی
برای روزهایی که نشستی و تماشا کردی.
| پریسا زابلی پور |
برچسبها: پریسازابلی پور
میخواهم با کمی دوست داشتن زندگی کنم
زیر سایه خودم، رها از آدم ها
و یادم بماند که " عشق " رویایی ست آزار دهنده
که حتی اگر تحقق یابد انتهایش دلتنگی ست
میخواهم حصارِ منطق را بکشم دورِ قلبم
و با کمی بی تفاوتی غلظت احساساتم را تنظیم کنم
نمیخواهم این دوست داشتنِ زیاد را
که آویزان می کند مرا از یک نگاه، حرف، خاطره
و تاب میدهد مرا از اشتیاق به دلهره
از دلهره به دلتنگی
از دلتنگی به حماقت
میخواهم که نخواهم
" خواستنِ دیوانه وار "
با وجودِ " قانون ناماندگاری آدم ها "
روزی در نقطه ای از تقلا و کشمکش
به " خستگی " می انجامد
| پریسا زابلی ور |
برچسبها: پریسازابلی پور
همیشه باید فاصله ات را
با بعضی آدم ها حفظ کنی
آن ها وقتی توی ویترینند
جذاب ترند
تو وقتی پشت شیشه باشی
در امان تری
اگر سعی کنی نزدیکشان شوی
خیلی چیزها می فهمی
در مورد جنسشان
قد و اندازه شان
هویتشان
ضربه می خوری
دلخور می شوی
ناامید می شوی
یادت باشد
بعضی آدم ها
فقط به دردِ
از دور تماشا شدن می خورند
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
تنهایی خوب چیزی ست
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی
تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
دلبستگی ربط عجیبی با آدم های بلاتکلیف دارد...
مینشینی و میگذاری یک آدم طول و عرض علاقه ات را بارها برود و برگردد
گاهی با وعده های شیرین
گاهی با دروغ های شاخدار
گاهی با توهین و تمسخر
گاهی حتی با خواهش...
جاپای بلاتکلیفی اش مسیر لطیف علاقه ات را سخت و ناهموار می کند...
یکروز خسته می شود و بی هیچ توضیح مشخصی میرود؛
آنروز به طرز وحشتناکی احساس حماقت می کنی برای روزهایی که نشستی و تماشا کردی.
برچسبها: پریسازابلی پور
میخواهم با کمی دوست داشتن زندگی کنم
زیر سایه خودم، رها از آدم ها
و یادم بماند که " عشق " رویایی ست آزار دهنده
که حتی اگر تحقق یابد انتهایش دلتنگی ست
میخواهم حصارِ منطق را بکشم دورِ قلبم
و با کمی بی تفاوتی غلظت احساساتم را تنظیم کنم
نمیخواهم این دوست داشتنِ زیاد را
که آویزان می کند مرا از یک نگاه، حرف، خاطره
و تاب میدهد مرا از اشتیاق به دلهره
از دلهره به دلتنگی
از دلتنگی به حماقت
میخواهم که نخواهم
" خواستنِ دیوانه وار "
با وجودِ " قانون ناماندگاری آدم ها "
روزی در نقطه ای از تقلا و کشمکش
به " خستگی " می انجامد
| پریسا زابلی ور |
برچسبها: پریسازابلی پور
عادتمان شده
بازماندهٔ یک رفتنِ غیر قابل باور را
به آمدنِ یکی بهترش دعوت کنیم
اما او آمدن نمیخواهد
بازگشت میخواهد
می فهمی...؟ بازگشت
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
هزار بار گولش میزنی
کارِ ساده ای ست
آدمِ عاشق به هر سازی می رقصد
هر قصه ای را باور می کند
هر خطایی را می بخشد
آدمِ عاشق
استادِ صبر و سکوت می شود
تو خیال می کنی زرنگی
اما نمی دانی
آدمِ عاشق ، می داند و می ماند
تو خیالت راحت است
اما نمی بینی
عشق را که هر روز رنگ پریده تر می شود
صبر را که هر روز کمتر می شود
تو سرت شلوغ است
و نمی فهمی
کسی آرام از کنارِ بی تفاوتی ات رد می شود
می ایستد
خم می شود
رویِ ماهت را می بوسد
و میرود
با خودت می گویی چه نسیم خوشی
چشم هایت را می بندی تا باز هم بوزد
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
فقط یکبار می رود
و برای همیشه می رود
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور
زنانگی یعنی اینکه
گوشی تلفن را برداری
و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری ...
نه که عهد قجر باشد ،
نه که اجازه ات دست خودت نباشد ،
یک وقت هایی آدم دلش می خواهد
اجازه اش را بدهد دستِ کسی
تا دلش قرص شود
که مهم است برای کسی ...
برچسبها: پریسازابلی پور
چقدر صدای آمدنِ پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب، مرموز، دوست داشتنی...
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف...
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست، افتاد، شکست...
چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست،مست...
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود، رفت
کسی که دیگر نیست
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور , پاییز
تنهایی خوب چیزی ست
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی
تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور , تنهایی
آدم ها که آمدند
دلبسته شان که شدی
عزم رفتن که کردند
از تقلاهایت که خسته شدی
گوشه ای مات و تنها
درگیر فکر و سوال میشوی ..
دلتنگی دیوار می شود
بیقراری بر سرت آوار می شود ..
آغشته حماقت های مکرر که شدی
با تلخی و یاس که از آنها بیرون آمدی
نگو حقارت بوده و اشتباه
بگو تجربه بوده و باید ...
زمانی طولانی که گذشت
آب از آسیابِ دلبستگی ات که افتاد
میرسی به اینکه آدمِ رفته فقط برای درس شدن آمده بوده و بس
وگرنه ماندنی برای ماندن چنگ می اندازد به هر بهانه ای !
کم کم که منطق جای احساست نشست
دلایل مُحکمَت برای نفرت و بغض رنگ می بازد
درس هایت را که مرور می کنی
چرخش عادلانه روزگار را هم که چاشنی اش می کنی
شاید بخشیدی آدمِ رفته را
پریسا زابلی پور
برچسبها: پریسازابلی پور