به تماشا بنشین نازنین ….!
اینجا پائیز شده !
چندین فصل است !!
و ما در خماریِ نـاچار ….!
شمس می گفت ؛
« از بادِ پاییز تن بپوشان
که با تن تو آن کند ،که با درخـتان!
و به گاهِ بهار ، تن به باد بسپِـار ،
که با تن تو آن کند ، که با درختان ! »
و دریغ که کس از «اندیشه »نگفت
و نرفتن،
در راههای رفته ی ناهموار
که به دیده ی تاریخ !
و نــه ……..
از همرهی نابِخْـردانِ بی اعتبار !
امّا ،
بهار می آید !
و می گذرد ،
گذار طوفانی پاییز های به تکرار وبی بهار ،
که برهنه شدیم از همه برگ وُ
توشه ای که داشته هایمان بود !
و نقدِ بهار ِعمر ، که بی بازگشت!
امّا رفیق ،
بهار می آید باز !
پریوش نبئی
برچسبها: پریوش نبئی , پاییز
شد چو از شاخه جدا برگ
همه یکرنگی رفـت !!
در کف باد چو بازیچه ،
به صد رنگ به رقص!
سرخوش از آزادی ،
وین طراوت ز دلِ سرخی و ُ زرد
اول راه وُ
به عصیان بالید!
عصمت سبز خزان برد وُ
به طغیان ، خندید!
عاقبت چرخ زنان، زیر قدمها نالید!
بنگر این جلوه ی صد رنگ و شررهای نهان
زیر این چهره نگر ،
پشت این پرده مگر غیر ملالی پیداست ؟!
فصل پاییز
فرودی به سراشیبی ها ست
گرچه صد رنگ
بیاراسته این مهلکه را ،
به زمانی
که بـه دقّـت چـیده!
و زمیـن ،
آخـرین نقطه ی هر آزادی ست!
و سـکوت !!
فصل پائیز و زهی اینهمه زیبایی را !
لیک ،
هـشدار ز صد رنگی و بازار هوی ،
زِ فریبِ طربی بی ریشه !
بی پناهی که به سرپنجه ی سرگردانی!
رو مَتـابی ز وطـن !!
رو مَتـابی ز وطـن ،
آنکه شـد از شـاخه جـدا،
همچنان برگی و ُ
در باد
پریـشان افتـاد!
بایدت مام وطن سخت در آغوش گرفت ،
فصل ویرانیِ پایــیز و ُ
سـراشـیبی هاست!!
پریوش نبئی
برچسبها: پریوش نبئی , پاییز
پرواز کن به بام سکوت وسخن مگوی
صد راه رفته ای
که همه پوچ و نابجاست
هر خواری و خلل
همه خود از خطای خویش،
ای برده ی هوی ،
ثمرت کو ؟
بگو کجاست؟؟
بی توشه چون کنی
به گذرگاه پر نشیب؟
اینک مگر
ز رفته بگردی،
که ره خطاست
پریوش نبئی
برچسبها: پریوش نبئی

