دیگر اینجا جایگاه خنده نیست.
من ندانم تا به کی باید گریست.
لحظه ها باری به دوش ما گذاشت.
تاب.اندیشیدن ما را نداشت.
من دلم آنجاست که خندیدن رواست..
پوزخند و ریشخند هم کیمیاست.
گربپر سند نام چیست ، خانه کجاست.
با تبسم پاسخی دارم ، نمیدانم کجاست .
نام من هیج است وریشه در هواست.
ریشه ام را اشک تر کرده ، ساقه افسرده است .
نه مگر شادی وآزادی خنده. درون درمحتواست .
غربت دیرینه ام بر جای گشته استوار .
شاهد بودن ،وازغصه نخندیدن خداست .
ریشه ام در گریه ازحذف کیان .
نیک داند جایگاه خنده وشادی کجاست .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
وسکوت آرام نه نشست
برتن پنجره بی شیشه
که به آوار ندامت بشکست
وهجوم نفس دیو پلید
غصه پیر نشسته به تماشای غروب
قصه دیرینه ستمکاری گرگ
بهر این پنجره آغاز گشود
کودکی گمشده درسراب گهواره خویش
ونه د ستی که براند مگسِ سمج
از کودک خویش
وهوا که سخت آتش بار است
نگه مادر دیوار بر پنجره باز
ومگسهای دگر درپرواز
محنتی ،، که سایه شده از دیر باز
وسکوت آجرهای دیوارِ بدونِ پنجره
رمز است یا راز ...؟
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
عمو جان نوروز سلام
خبرت دارم ،داری میای .
گل های اطلسی باغچه خبر دادن میای.
ولی امسال کمی غصه به دل .
از گرونیا تو سال سخت گشتی خجل .
بچه ها منتظرن ،عمو نوروز بیاد
عموی بچه های ایرونه .
امید بزرگترا میمونه .
قدر عید خودشم رو،چه خوب میدونه .
پس باخودش، رخت لباسم میاره .
هر کسی کفش بخواد ، شماره پاشم میدونه .
باباهم رسم ورسومت میدونن .
قول نوروز به رخت و لباس وسور ساتش
از قبل میخونن .
ولی دستای خالی ،شرمی به چشما میرونه .
بچه های عاقلم به درک بالا رسیدن.
همه با هم میخونن .
عمو نوروز بیا،مثل هر سال بیا .
تازه کنیم شرح وفا .
غمها روخاکِ توی باغچه کنیم .
شادی رو طاقچه کنیم .
با خودت بهار بیار ،با سبدی گل به جلو
امیدی به سال نو
به سفره ها بکن ولو
بیا با هم تو بهار سُوروری به پا کنیم .
آلاچیقی از گل سوسن ونسرین بزنیم .
بلبلان را زقفس رها به عطر گلها ببریم .
وامید بهتر به بلندای قرون بر دل آئین بکاریم .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
پشت دیوار حیاط .
کنار کوچه،سه تا درخت کاج .
قد کشیده به آسمون،تن خود کرده حراج .
شبی،،
طوفان زده بود .
برگهای ریز وخشک شده سیخ نشان .
ریخته بود توی حیاط وباغچه کوچک ما .
ساعت نه صبح،همسرم بود که گفت .
باید این باغچه حیاط،زود تمیز شه .
ممکنه برف بیاد.واینا زیر برف یخ بزنن .
پعدنش تمیز نشن .
که در توان من وهم خودش نبود .
برو یکنفر بیار .پاک کنه ،حیاط وباغچه رو .
در حدو د ده صبخ .
توی حاشیه جدول سر چارراه انتظار وسکوت .
کارگرا نشسته وایستاده بود .
جلوی هر کدام ،کیسه ای ،بیل یا کلنگ وتیشه ای .
تاکه ماشین به کنارشان رسید .
نگاه ها به توقف ما حک شد ه بود .
چند تایی پریدند دویدند سویم .
تا به در خواست بکار گیری کارگر گویم .
حاجی جان من را ببر .
آقا گچ کارم ،خورده کاری ،بنایی بلدم .
اگه کار سختی داری من بیام .
حاج آقا. چاه کنم .........
جوانی کنار دیوار،نه دوید ونه پرید .
شرم هم به نگاه وچهره اش ماسیده بود .
با اشاره ،خواستم که بیا .
که آمد ، آهسته درماشین بگشود .
ونشست ،ولی در را نبست .
حاج آقا ابزار ندارم کارت چیست .
اگه کارت سخته نصف روز حساب کن .
یکنفر دیگم بیاد .
گفتم نه بابا کارم جزئیه ،جارو و پاکسازیه .
واسه خودتم نصف روز زیادیه .
بین راه توی ماشین فهمیدم .
سی وچهار سال دارد،پدرش سالهاست فوت شده .
دیپلم ناقص است ،.
و شبانه درس میخواند..مجرده .
بیست سال که نان آور خانه شده .
مادرش ودو خواهر به خانه داره.
که هردوهنوز مجردن.
ساعت دوازده ظهر .تو باغچه وحیاط .
یکدونه برگ نبود ،برگها همه کیسه شده .
تولب پیاده رو گذاشته بود .
باغچه را هم آب داده بود .
همسرم گفت نهارم تا نیم ساعت دیگه حاضره .
تا شما بری چنتا نون بگیری .به این آقا بگو کیسه هارو ببر ه سطل زباله سر کوچه بعدشم بیاد نهار
.کارگر شنید چی گفت وبلافاصله گفت .خیلی ممنون حاج خانم
دست شما درد نکنه ولی باید برم خونه تو خونه منتظرن
باحاج آقا میرم کیسه ها رم میبرم .
بین راه رسوندنش سر چار راه سکوت .خواستم پول بدم
گفت حاجی جان ،اگه زحمتت نشه .
پنج تا نون هم بر من بگیر از مزد م کسر بزار .
چون کارت ندارم با پولم نون نمیدن .
تو خانه منتظرن .
گفتن حتمنی چند تا نون بیار .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
سرو راگفتند،
چون شوی زیبا تنه.بالا بلند ؟
قامتت در استواری این چنین زیبا برفت ؟
سرو گفتا در سرم شوری پدید .
باز کردم من غرورم از کمند .
گرچه در آزادی وآزادگی سر بُدم .
باز هم در صف به خوبان سر زدم .
هر چه خوبان داشتند ،نم نمک آموختم .
نیک پنداری به دل افروختم .
دل به جنگل داشتم وعشقی فزون .
سایه بر تیمار بودم ودل ناگرون .
سعی در تنها نبودن، بود،در نگاهی به ژرف .
این چنین تاج سرم سوی آسمانها برفت .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
گر بدانی،عاشقی چند گانه است .
غم ز درد عاشقی بیگانه است .
عاشقی شادی بود در حکم او .
قبض بیداری بود رازی مگو .
هر که را عاشق بهر طرفی بود .
عشق هم با او همنوایی میکند .
ازهمه بهتر به بودن بر سواد .
عشق مردم به شادی هم آویی کند .
در ره پوئیدن آمال خویش .
شادی مردم بخواهد ،عشق را راهی کند .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
شب بود ، چراغ روشنی در دستش .
آن شب که نگاهم به نگاهش بنشست .
شب تاریک به نور تک چراغی روشن .
ولی در عمق نگاهش دو چراغ روشنتر .
خواستم پنجره را بگشایم .
به نگاهش ، نگهی بسپارم .
ولی از بخت بدم چراغ فرو فتاد از دستش .
اما دو چراغ چشمهایش همچنان نورانی .
ودو چشم من عاشق مست در عمق نگاه .
که به من مینگرد ، میگوید .
پنجره باز شده ،نور به تاریکی شب میآید .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
شاعری تازه به شعر .
سفره ای از کلمات پهن نموده .
که بگوید هستم .
مخلص پاک همه این شعرا هم هستم .
گر چه بر شعر وغزل وشعر نو دلبسته .
انتظارش به یکی دیده شدن وابسته .
شاعری نیک سرشت و بیدار .
سخنی گفت ، به جد همدستم .
گفت که باید به میهمانی شاعر نوپا برویم .
تا گشاید به او در هر ترفندی .
نشاند به دل شاعریش لبخندی .
شاید این تحفه نباشد همه روز .
ولی امروز دگر روز شود پای بندی .
عاشق شعروادب حامی دلدار که شد .
بتوان گفت به آئین ادب سنگین شد .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
سایه بانی بس کهن دارم .
دیر پائیست حافظ جانم وایمانم .
ولی چندیست میدانم .
ندارم سایه ای برسر .
که گویم سایبان دارم .
سایبانی کهنه و مطرود .
که زیر سقف دورانش .
سایه میسوزد .
ز فرط فتنه ها دیگر .
ندارد سایه ای در بر .
ندارم سایه ای بر سر .
که گویم سایبان دارم .
وایمانی که بابودن به زیر سایبان بودست .
چنین پر میکشد از جانم .
ومن سر خورده از سایه .
چنین محزون ایمانم .
که حال خود نمیدانم .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد
قلمم را گفتم .
که نویسد به دلت.
که ندارم نفسی در قفسم .
و بپرسد که تو داری نفسی درقفست ؟
قلمم گفت... نوشتم. .
دو نفس ؛ در دوقفس .
مرغ عشقید هر کدام در قفسی .
همچنین گفت نوشته نامم .
و یکی واژه جان هم به کنار نامت .
تا بگوید که منم .
مرغ عشقی که نشست بربامت .
به تمنای دلم خواهم خواست .
که بخوا نی نامم همره جان پیوست .
که بهاری شود احوال و ما هم نفسیم .
تا رها گشته و خوشحال که ما بی قفسیم .
احمدرضاآزاد
برچسبها: احمدرضاآزاد

