چقدر خاطره دارند پنجره ها
از اسارت و آزادی؛
یکی بیاید پرده را بکشد...
ثریاقنبری ساده
برچسبها: ثریاقنبری
باغچه ی خونه ی پدری
یه خرمالو داشت
و یه حوض آبی باماهی های گلی
پنج دری هایی که
هر صبح در دستهای مادرم
به آفتاب سلام میدادند
و شاخه های درخت خرمالو را در آغوش میگرفتند مبادا احساس تنهایی کند...
زیر طآق خونه ی پدری همیشه شلوغ بود
اتاق پنج دری
همیشه پذیرای سفره ای از این سو به آن سو..
رختخوابهای دست دوز مادرم
پر از عطر مهمانهای ناخوانده...
تابستان از شمال
و زمستان از ییلاق....
اجاق مطبخ خونه ی ما
هیچگاه به مرخصی نرفت...
شبها صدای چرخ خیاطی و
روزها عطر بوی مطبخ؛
فرصتی نگذاشتند تا مادرم برای لحظه خودش را درآینه ببیند...
گیس گلابتون خانه
مادرم بود و پدر رفیق راه...
حیاط دراَندشت
در روزهای پر از مهمان
پاشویه ی حوض را به مهمانی
بشقابهای مسی ای می برد که
بغل بغل غذاهای خوشمزه داشتند
با حسرت دهان های گشوده ماهی گلی ها...
سنگفرش حیاط ، با تکه زغال منقل گوشه ی چشمش،
زیرپای کودکانه ی من و برادرانم همیشه در رقص بود...
چه تکه نانهایی که
خانوم گلی های حوض از دهانم ،نگرفتند و
چه بوسه ها که تحویلم ندادند...
ناگاه ،طوفان از خواب بیدار شد
خوشی ها
زیر درخت همیشه سبز نارنج ، چال شدند...
ما ماندیم و حسرت آغوش درخت خرمالو
بی آنکه دستمالها را پیداکرده باشیم...
ثریاقنبری ساده یکم بهمن1399
بغض سنگین
پدر مادر
دلتنگیهای من
خونه پدری
حیاط حوض فیروزه پنج دری ماهی گلی
کودکیهایم
سادگیها
حسرت یعنی روزهایی که برنمیگردند شعر میشوند گریه میکنند روی دفترم...
ثریاقنبری
برچسبها: ثریاقنبری
💚✨ادامه مطلب✨💚