✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | محمودمنصوری رضی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

تو دیگر، طرز نگاه مرا نمی فهمی،

تو دیگر،
طرز نگاه مرا نمی فهمی،
قصهٔ من،
قصه ای ساده بود ،

قصه ای از جنسٍ دلبستگی و خواستن تو....
اما انگار
من به تو بدهکار بودم،
و تو!!!
از همه دنیا طلبکار ...
من به سر انگشت نگاه تو ،
یک دل بدهکار شدم،
و با یک اشاره ات،
در باتلاقی از بی قراری های دلم فرو رفتم...
انگار ....
هر چیزی بهایی دارد،
و بهای دلبستگی من،
نگاه های بی توجه و متوقع توست،
که ضربان قلبم را دوصد چندان می کند...
من جنس نگاههای نگرانت را می شناسم،
می خواهم که بمانی .... بمان،
رفتنت اوضاع دلم را وخیم ترمی کندو روحم را ویران تر ،
من دچار برزخی هستم
که شعله هایش جان مرا می سوزاند
و سوختن من ،
تنها التیامی بررفتن توست.
تکه پاره های ذهنم را ،
چون پازلی در کنار هم می چینم،
ذهنم مثل سایه بدنبال توست ،
مانند مداری دائم جابجا می شود ،
و تو مرکز اتفاقات این مداری....‌
نگران تو نیستم،
چون دائم حواسم به توست ...
ولی نگران خودم هستم ،
چون این روزها دیگر تو ،
اصلا حواست به من عاشق نیست،
حالم خوش نیست ....
دیگر هیچ چیز به جای اولش بر نمی گردد....
و مدام این پرسش آزارم می دهد،
که چرا من؟؟؟
و تو که دیگر نگاه مرا نمی فهمی.....


محمود منصوری رضی


برچسب‌ها: محمودمنصوری رضی

تاريخ : یکشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴ | 12:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چه بدخیم است درد عشق ،درمانی برایش نیست

چه بدخیم است درد عشق ،درمانی برایش نیست
شبیه ابر باران زاست ،از باران نشانش نیست

کویر تشنه ی دل را، بشارت می دهد اما.....
تمام وعده هایش پوچ،خبر از نو بهارش نیست

تلنگر می زنم بر زخم های کهنه ودیرینه قلبم
مرا دیگر خبر از روی تابان چو ماهش نیست


سراغش را گرفتم از نسیم سردٍ بادٍپاییزی
هزاران برگ زرد پای درختان، لیک از یارم نشانش نیست

دلم پرزدمثال دسته ای مرغ مهاجر سوی دریاها
خدایا این چه هجرانی ست،امید وصالش نیست

دلم بی تاب شد،پر زد،شکست از نامهربانی ها
غم و اندوه بس ،دیگرتوان انتظارش نیست


محمود منصوری رضی


برچسب‌ها: محمودمنصوری رضی

تاريخ : پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴ | 12:30 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

کوچه دلتنگ است...

کوچه دلتنگ است...
من دلتنگ تر....
گونه هایم سرخ از شلاق برف
چشم هایم خیس از بادو تگرگ
کودکی ازکوچه رد میشد دوان
دست هایش سرد ولرزان
بر دلش ناقوس درد...
کودکی هایم گذشت...
با تمام رنج ها
چند روزیست که من. ، پرٍ از دلهره ام
نگرانم نگران،
پُرٍٖ از تشویشم،
یاد دیدار نخست
لحظه ی دیدن تو
جان یکیاره به من بخشیده ست،
یاد آن بوسه ی شیرین بدون تکرار
آن نگاه پُرٍ از شرم ولیکن تبدار،
گوش‌کن بار دگر میگویم
دوستت دارم واز عمق وجود
دل من وعده ی دیدار دگر میخواهد.


محمود منصوری رضی


برچسب‌ها: محمودمنصوری رضی

تاريخ : چهارشنبه ۵ آذر ۱۴۰۴ | 11:44 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.