کی شدم مجنون نمی دانم به لیلایی که نیست
کشتیم بر گل نشسته روی دریایی که نیست
با خودم گویم که فردا حلقه بر در می زند
چشم ها خسته به سوی صبح فردایی که نیست
درخیالم دست بر دست لطیفش داده ام
حس زیباییست این گرمی زگرمایی که نیست
از رقیبان بارها بردم به شمشیر خیا ل
مرد پیروزم در این میدان ودعوایی که نیست
گاه خندان زیر باران می زنم با او قدم
دور از مردم به روی خاک صحرایی که نیست
ناصر پورصالحی
برچسبها: ناصرپورصالحی
آیا کسی برای دلم یار می شود؟
بر این غریبه محرم اسرار می شود؟
خوابیده همچو پیر نودساله بخت من
پس کی و یا چه وسوسه بیدار می شود!
شاید ز نصف هم گذشته نمیدانم. عمر من
درد جهان بر سرم آوار می شود.
بر خط خط دفتر این زندگی فقط
عمریست غم به روی غصه تلمبار می شود
یک لشکر آرزو نشسته در اردو ولی چهسود
طوفان علم به دست علمدار می شود
ناصرپور صالحی
برچسبها: ناصرپورصالحی
دل من غرق صفا بود نبود؟
شاد و خندان و رها بود نبود؟
با رفیقان شب خوش داشت نداشت؟
تا سحر عیش به پا بود نبود؟
باهمه خوب و بدت ساخت نساخت؟
همه جا فکر وفا بود نبود؟
بر سر راه تو گل کاشت نکاشت؟
روی گل عطر خدا بود نبود؟
قول جان بر قدمت داد نداد؟
همه جا بر تو فدا بود نبود؟
پی تو دور جهان گشت نگشت؟
دست بر سوی دعا بود نبود؟
تا جهان هست تو هستی همه بود ونبود
بی تو نابود اگر بود شود باز چه سود
ناصر پورصالحی
برچسبها: ناصرپورصالحی

