✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | عادل پورنادعلی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

در سکوتی بی‌پایان،

در سکوتی بی‌پایان،
آسمان چشم گشوده به انتظار،
تا شاهد ویار دشت باشد
بر نسیم تو از دوردست‌ها
در سرک کشیدن
به فراغ بال پروانه ها،،
تا من
در تلاقیِ نگاهت دوباره جوانه زنم....


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۴ | 10:59 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

شاید یک روز

شاید یک روز
دور یا نزدیک
دوباره کوچه از شمیم حضور تو
پیراهن ملال را پاره کند،،،،
مرا می بینی
با همان
پیراهن ساده ی آبی رنگ
که دوست میداشتی.
آشفته حال،،
با خود غریبه،،
و با دیگران غریبه تر..
گویا به نجابت دیدار
جایی نشسته باشم
که نمیدانم کجاست،،
و شاید بر سر راهت،،
آنجا که تو می ایستی
چنان همیشه با وقار
با همان
چشمان بادامی زیبایت
در ثانیه های منجمد میان شک و تردید
آهسته
شاخه گلی بروی دستان بی قرارم میگذاری
سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی،
و من..
با نگاهی
که روزی برایت آشنا بود
خیره به خالی‌ دنیای بدون تو
به ناگهان
رفتنت را دوباره می‌‌شناسم.


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ | 11:5 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

در خاکی غیرممکن‌

در خاکی غیرممکن‌
درخت خیال می‌کارم
تا بر سینه اش
شاخه‌ها به سمت ابرها قد بکشند
تا هیچ پرنده‌ای باور نکند
که در سایهٔ او آشیانه دارد،


در بستری غیرممکن‌
رودخانه‌ای را در جریان میگذارم
که در جریان نیست
به سمت آسمان جاری‌ست،
و ماهیانش در امواج ستاره‌ها شنا می‌کنند.

با دلی غیرممکن‌
عاشقی میکنم
با چشمانی بسته
که تمام معشوقه های جهان را
به خاطر می‌سپارد،
بی‌آنکه بوسیده باشد.

وبا غیرممکن‌
دهانی می‌سازم با زبانی جسور
تا آرزوهای مرا
با خود بیاورد.


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ | 12:3 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

روزگاری باران که می‌بارید،

روزگاری باران که می‌بارید،
کوچه بوی جوانی می‌گرفت،
به دلی تنگ
برای بوسه‌ های آبدار طولانی .
بوی
گیسوان خیس
دختری چشم براه از پس پرده‌ی باران،
خیره به پسری خیس که دستانش بوی نارنج میداد،
و
کوچه،کوچه،کوچه
تماشاگر این ماجرا بود،
هنگامی که
سنگفرش‌هایش صدای قدم‌های بیقراری ها را بخاطر می سپارد،،
آنجا که
عشق نه در کلمات،
که در لرزش شانه‌ها،،
که در تب‌وتاب نگاه‌ها،،
می رویید....


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ | 11:43 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قطاری با جیغ بلند

قطاری با جیغ بلند
که از غروب می‌گذرد
آتش را به یاد فاجعه می‌آورد.
فاجعه ای در آخرین قدم‌های مهتاب،
وقتی که
بر زخم زیتونی خاک
پای می کوبد.
تا از انعکاس درد پر شود
دست‌هایی که در آینه شکست
تا هیچ قطاری
به سوی مقصدی روشن
حرکت نکند.


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴ | 11:0 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عجب دردیست در سینه که درمانش نمیدانم

عجب دردیست در سینه که درمانش نمیدانم
چنان دردی که عالم را به میزانش نمیدانم

به مرهم تا که دل بستم به درد تازه پیوستم
چنانکه محرم رازی به اذعانش نمیدانم

گره خورده گلو ابری به بغض دامنه داری
به چشمی خونفشان راهی به بارانش نمیدانم


پر از اندوه پاییزم به برگی خشک و دردآوا
به خاک افتاده در راهی که آساتش نمیدانم

به تابِ خط قرمز ها، قبول تام هرگزها
به امر و نهی منشوری که برهانش نمیدانم

فصول عاشقی دی شد به برف ناجوانمردی
جوانی یخ زد از سوز زمستانش نمیدانم

چکامه می دمم در نی ، نیستانی ملال از پی
که شاید بشنود آن که به از آنش نمیدانم

شبانگاهی به دلتنگی ،به باور می برد با خود
مرا رویای شیرینی که پایانش نمیدانم


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴ | 9:50 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

روزی سراغ باورم از آینه رد شد

روزی سراغ باورم از آینه رد شد
درگیر اکران هر آنچه بود و باید شد

از کودکی تا تلخ دورانِ کهنسالی
تصویر باید آمد و در خوب و بد رد شد


خوش چهره گشتم با ملاقات میانسالی
دلخوش شدم از دیدن فردی که شاید شد

در آب و تاب خودنمایی غرق و یکباره
در دیدن تصویر بعدی دل مردد شد

ترسیدم از در ماندگی هر آینه وقتی
ترسیم پیری در نمایشنامه ای بد شد

برفی سر و صورت به اندامِ زمستانی
چون شاخهٔ خشکی که سبزی را بخواهد شد

هر لحظه با نقشی تفاوت را گران دیدم
تا آنکه در قابی شمایل سهم مرقد شد

در بُهت دنیای موازی در گذر دیدم
برجا فقط نامی که از ما جا بماند شد


آری اگر آیینه فردا را رقم می زد
میشد به عبرت سد محکم بر پیامد شد

هر آینه تصویر محشر می کشد وقتی
زنگار دل را در زدودن ها سرآمد شد

گوهر به زندان صدف همواره پنهان است
بشکن حصار خود نگر تا آن که باید شد


عادل پورنادعلی🌹


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ | 10:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

سایه ساری به سَرم کم نشوی کهنه رفیق

سایه ساری به سَرم کم نشوی کهنه رفیق
جام جمشید به جز جم نشوی کهنه رفیق

قول مردانه بده جاذبه را رد کردی
به غلط محرم آدم نشوی کهنه رفیق

بحقیقت که در این برهه ژن خوب تویی
دل عالم بتپد بم نشوی کهنه رفیق

به مذاق دل پژمرده طراوت هستی
نشود گل که تو شبنم نشوی کهنه رفیق

سره از ناسره با چشم تو مشهود شود
تو خدایی،، اگر هم نشوی کهنه رفیق


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ | 13:9 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ژنده پوشی در خیابان خدا بو می فروخت

ژنده پوشی در خیابان خدا بو می فروخت
بوی هر گوشت کبابی با هیاهو می فروخت

در کمال دقت او در باب میل مشتری
هرچه بو از هر کبابی داشت یارو می‌فروخت

در مشما بسته بود اقسام بو را محکم و
در یکی بوی خوش بال پرستو می فروخت


بغضم آمد گفتمش !! بال پرستو را چرا؟
بی مراعات نظیرم او به هر رو می فروخت

خواستم بوی خوش بال پرستو را ولی
خنده کرد و رفت و فهمیدم که جادو می فروخت

عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳ | 12:14 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

رخصت بده ثابت کنم آنی که میجویی منم

رخصت بده ثابت کنم آنی که میجویی منم
خاکی بپای سرو تو آن دم که می رویی منم

طعنه مزن مهتاب من بر عاشق سر به هوا
وقتی نماد جستجوی خال هندویی منم

با نقش لبخند تو هر جام غزل گیرا شود
مستی که جان میگیرد از فرجام جادویی منم


اول تویی آخر تویی راهم تویی مقصد تویی
چشمی که می پاید تو را هر جا به هر سویی منم

پرگاری ام هر دایره وقتی تو مرکز میشوی
محدوده ی آغوش تو مست تکاپویی منم

عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳ | 12:3 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

باور کن

باور کن
امروز منهدم شدم
با دیدن نقاشی فاخته ای
به روی دیوار
که در چشمانش
نگاه تو بود...


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ | 11:23 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

جوجه ای گنجشک و آن یک شد عقاب

جوجه ای گنجشک و آن یک شد عقاب
قالب از جوهر ندارد اجتناب

لیک انسان را به قالب ها یکیست
تا که از جوهر بجوشد ارتکاب

گُل که از آغوش گلدان شد جدا
عطر خوبش می رباید آفتاب


وام دارد بوی گُل از جوهرش
هر گل زیبا ندارد عطر ناب

در قلم جوهر بمیرد با سکون
جوهر از اندیشه گردد در شتاب

قالبِ بی جوهر از خالی پُر ست
رخ هویدا میکند رفع حجاب


در سراغ از باطنی کتمان ولی
آفتاب از چهره می دزدد نقاب

عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳ | 12:3 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دلم خونست و از شهر خراب آباد می گویم

دلم خونست و از شهر خراب آباد می گویم
از آن مسئول خام سر بسر ایراد می گویم
......
نمک نشناس هستند و نمکدان را شکستند و
به این بی غیرتان هر چه به سر افتاد میگویم
.....
به رگهای تن شهرم هنوزم خون به غلیانست
به چشمی خونفشان از سرزمینِ باد میگویم
.....
دلِ دلخونِ اروندم نمک بر زخم خود دارد
به داغ کربلای چار بی امداد می گویم
.....
بخوان از بغضِ خون آلوده ی اندوهِ آبادان
از آنجابی که خورشیدازنفس افتاد می گویم
.....
بیاد مصطفی ریش ، آن نماد مردی و غیرت
از او که میکشید از بی کسی فریاد می گویم
.........
صدایم زخم از آماج خنجر بر دل شهرم
از آنجا که همه هستی خود را داد میگویم
......
منم‌ جامانده سربازی که گم کرده پلاکش را
از آبادان که از حصرش نشد آزاد می گویم


عادل پورنادعلی


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ | 11:45 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

لعنت به رفیقی که به حق رنجم داد

لعنت به رفیقی که به حق رنجم داد
فاز برکت به حال بغرنجم داد

او که به زبان یار وفا مسلک بود
بی چشم و به روی گربه سان خنجم داد

از باب ریاضیات در رفتارش
رنجی به توانِ نمره ی پنجم داد


شانه که به سِقط دست او فارغ شد
با دست بریده نقشه ی گنجم داد

با بازیِ مبتدی نما در اغوا
ناتو صفتانه مات شطرنجم داد

در اردیبهشت عاشقی با نارنج
پژمرده گل بهار نارنجم داد

کوتاه تر از هیبت همراهی بود
ترغیب عمل به ارتفاع سنجم داد

عادل پورنادعلی☕️


برچسب‌ها: عادل پورنادعلی

تاريخ : چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ | 13:27 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.