چراغها
نفس دالان را گرفته اند
و بخار آه فراموششده
در میان رگهای سیمی سرگردان است
روشنایی واژگون از سقف میچکد
اما ردّی از او نیست
ما باید بدانیم
کدام دیوار
اشک تاریخ گذشته را
در چشم هایش چکانده
که شکل نور را در دهان خود می بیند
اکنون
من به هیأت روشنایی درآمدهام
و از دهان دیوار عبور میکنم
اما شاید بهتر باشد
تو در امتداد دالان
آن را از رگهای خدا وام بگیری
تا در دستانت
چون جنینی در رحم سقف بجنبد
و سیم ها
بند ناف سرخی شوند
که در خلوت خود
سوسو می زنند
فروغ گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی , خدا
بر پیشانیای که نیست
نشستهام
و پیچکی که نیست را
روی شاخهی معلقم
کشیدهام
چشمهایم
کوچههای آبستنیاند
که هر شب
با صدای اذانِ آدم
حوا میزایند
حالا
پرندگان روی لبهایم
نماز آفتاب میخوانند
بی آنکه آستینهایشان
برهنه شود
شاید
من شهریام
که از خوابِ تو
بیرون زده
با پنجرهی تهاستکانیای
که چشمِ بامدادِ
به دنبالِ آن است
فروغ گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
دستانِ نیمکت را
گرفتهام
و با خود
میبرم
تا خیابانی
که هیچ چراغی
در آن، توتفرنگی نمیچیند
چراغ، با دستانِ بلندش
موهایش را کنار میزند
و به رفتنِ ما
میخندد
اکنون/
برای پشیمان شدنِ درخت
کمی دیر است
چون دیروز
سنگفرش
سایهنامهی نیمکت را
نوشته بود
حالا
به لبخندِ دیوار
ساعتِ ایستاده را نشان میدهم
تا به روشناییِ مکث
معترض نشود
و برگهای بلندِ درخت را
نوازش دهد
نیمکت/ اینک
راه میرود
بینشان از
خاطرهای
که هرگز
نمینشیند.
فروغ گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
خانهام
شانههای دالانیست
که نامش را از تقویمها پاک کردهاند.
او با یک دست زمین را نگه داشته
و با دست دیگر
آسمان را
از زیر دندانِ مرگ نجات میدهد
اینک/ خیابانِ پیکرم
نفس نمیکشد
درختان برایم کف میزنند
و پنجرهها، با دهان بسته
در برابر خورشید
به بیگناهیام اعتراف میکنند
شاید/
در چینِ دامنم
شهری خوابیده باشد
و بر قدمهایم
گربهای
تاریخ را وارونه مینویسد
که آسمان
کفِ خیابان
یک قرن فراموشی را
تاب آورده است!
فروغ گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
از فرق سرم
جاده ای می گذرد
و به
هفتادو یکمین
دندان ریشه ام می رسد
کرم کوچکی
با صورت آفتابسوخته اش
روی بافت خاک خورده ام
قی قاژ می رود
و سرعت گیرهای کور را
از روی پیراهن پوسیده ی
باد رد می کند
من طوفانیام که
راه را در کلاه آفتابگیرم
جا گذاشته ام
ومیان
خواب و بیدار های پاهایم
در انجماد شفق
خواب برگ های
زنگ زده را می بینم
فروغ گودرزی🌹
برچسبها: فروغ گودرزی
در پادگان علفزارهای نارنجی
بین انگشت عنکبوتهای/
بی رمق
میخچههای بیریشه
ریسمان میبافند
تا کلیدهایی که به در بسته
قفل های بیدندان
قصه می گویند
شاخهای پوچ شب را
بشکنند
فروغ گودرزی🌹
برچسبها: فروغ گودرزی
دست بردار نیستند
گوش های زنگ زده قاتل
من اما
عصر یخبندان یک روز
این تراژدی غمگین را به دست/
قانون میدهم
فروغ گودرزی🌹
برچسبها: فروغ گودرزی
خودم را به پشت
شیشه ی زندگی می چسبانم
تا ببینم کجایِ این روزهایِ
تنهایی هستم...!
فروغ_گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
خودم را به پشت
شیشه ی زندگی می چسبانم
تا ببینم کجایِ این روزهایِ
تنهایی هستم...!
فروغ_گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
خودم را به پشت
شیشه ی زندگی می چسبانم
تا ببینم کجایِ این روزهایِ
تنهایی هستم...!
فروغ_گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
آن سوی خیابان جا مانده ام
همه رفتند و آمدند
اما نوازش دستانم سرگردان
دنبالِ آمدن تو می گردند...
فروغ گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی
تلفن قطع شده
من اما هنوز گوشهایم تیز صدای کوچکی از سوی اوست
کاش در آغاز این راه می دانستم هیچ قصه ی خوشی
پایان ما نیست...
فروغ_گودرزی
برچسبها: فروغ گودرزی