وقتی کنار پنجره می ایستی و
به دور دست های غروب چشم میدوزی
تو در اتاقت ناخدای تمام کشتی ها می شوی ...
برچسبها: یانیس ریتسوس
💚✨ادامه مطلب✨💚
در موهای تو
پرندهای پنهان است
پرندهای که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایام مینشیند
جوری نگاه میکند که نمیداند
جوری نگاه میکنم که نمیدانم
میگذارماش روی تخت
و از پلّهها پایین میروم
کسی در خیابان نیست
و درختها سوختهاند
کجایی؟
یانیس ریتسوس
برچسبها: یانیس ریتسوس
گاهی از پا که میافتی
تن میدهی به خستگی.
میایستی و میگویی: رسیدم
کجا رسیدی؟
میگویی: فهمیدم.
چه را فهمیدی؟
خب، بله، شاید این را فهمیدی
که هیچکس هیچوقت به هیچجا نمیرسد.
حقیقت این است.
ولی حقیقت را نمیگویی
در جیب پالتو مخفیاش میکنی:
کنار دستت، کنار سکوتت، کنار خستگیات.
((یانیس ریتسوس))
ترجمه: محسن آزرم
برچسبها: یانیس ریتسوس
به اطراف خود گام برمیدارم
لمس میکنم
میبویم
میشنوم
در پسِ هر قدمی که برمیدارم
هر ثانیه پژواک تنهایی من است.
| یانیس ریتسوس |
برچسبها: یانیس ریتسوس , تنهایی
تنهایی هایی وجود دارد
که بالا و پایین تمام تنهایی ها هستند
و همه ی تنهایی های دیگر
میان این دو قرار میگیرند
بعضی از آنها شبیه به هم اند
بعضی ها اجباری اند
بعضی ها لازم
و بعضی ها به انتخاب خودمان
یانیس ریتسوس
ترجمه:بابک زمانی
برچسبها: یانیس ریتسوس , تنهایی
در کشور ما هرگز نمی توان دانست بر آنکه حقیقت را می گوید ،
چه ممکن است روی دهد .
بر آنکه شتاب دارد که سلام دهد
به آزادی و صلح ...
برچسبها: یانیس ریتسوس

تمام شب خوابش نبرد،گام های آن خوابگرد را دنبال میکرد.
بالا سرِ خود، روی پشت بام،هر گام در تهی جای او طنینی بی پایان داشت.
سنگین و خفه،کنار پنجره ایستاد، منتظر که بگیردش اگر افتاد.
اما اگر خودش هم با او پایین کشیده میشد، چه؟
سایه ی یک پرنده روی دیوار؟ یک ستاره؟ او؟ دستهای او؟
صدای خفهای روی سنگفرش شنیده شد.سپیدهدم پنجرهها باز شدند.
همسایهها دویدند، خوابگرد از پلکان نجات پایین میدوید،
به دیدن آن که از پنجره پرت شده بود.
نویسنده:یانیس ریتسوس
برچسبها: یانیس ریتسوس , پنجره
![]()
به اطراف خود گام برمیدارم
لمس میکنم
میبویم
میشنوم
در پسِ هر قدمی که برمیدارم
هر ثانیه پژواکِ تنهاییِ من است...
برچسبها: یانیس ریتسوس
دیگر او چیزها را دوست نداشت
واژهها را، پرندگان را
که به نشانهها و نمادها بدل شده بودند
پس به اختیار، بر دهان خویش مهر سکوت زد
مانند کر و لالها اشارههایی غریب میکرد
آرام، مبهم، تلخ و تا اندازهای مضحک.
اما چند سال بعد
اشارهها نیز
به نشانهها بدل گشتند...
برچسبها: یانیس ریتسوس
درِ این اتاقها را،یکییکی باز میکنیم و سرک میکشیم،
از اتاق سفید میرسیم،به اتاق صورتی
از اتاق سبز میرسیم،به اتاق سیاه،
از آبانبار قدیمی میرسیم،به صندوقخانهی مادربزرگ،
من این درها را تنها برای تو باز کردهام،
من این ستارهها را تنها برای تو پشتِ پنجره جمع کردهام،
من از سایه تنها برای تو میگویم،
سایهای که بزرگ و بزرگتر میشود روی دیوار،
وقتی چراغ روشن میشود،من از نور تنها برای تو میگویم،
نوری که از سقف میتابد و پلّهها را روشن میکند،
پلّههایی که بالا میروند، پلّههایی که پایین میروند،
چیزهای دیگری هم در این اتاق هست که تنها برای تو میگویم،
مثلاً دستی که زیرِ چانه مینشیند و غصّه میخورد،
مثلاً لبخند پریده رنگی که پشت لیوان آن محو میشود،
مثلاً سری که درد میکند و اشک به چشم میآورد،
مثلاً پوستِ پرتقالی که عطرش بینی را پُر میکند،
من این چیزها را تنها برای تو میگویم،
تو که میدانی اینها را برای تو کنار گذاشتهام،
تو که میدانی اینها را دیگران نمیدانند،
ماریا چیزی نمیگوید،
ماریا پنجره را باز نمیکند،
ماریا پنجرهای برای باز کردن ندارد.
سکوت جاری میشود،مثل آبی دریا در روز،
مثل ما در اتاق های این خانه،
هنوز همان جا نشستهایم و آبی دریا پابرجاست،
هنوز اشک میریزیم و سکوت بالا و بالاتر میآید.
مثل آبی دریا،سکوت غرقمان میکند،
و دری برای باز کردن نیست،پنجرهای برای دیدن نیست.
آخرین اتاق این خانه همیشه قفل است،
کسی کلید این اتاق را ندیده،اتاقی که پنجرهای ندارد،
اتاقی که چراغ ندارد،نه سفید است و نه صورتی،
نه سبز است و نه سیاه،
ما باید از این اتاق سر درآوریم،
باید پنجرهای برای این اتاق بسازیم،
باید چراغی در این اتاق روشن کنیم،
باید این سکوت را بشکنیم،
ماریا،
این جا کجاست ماریا؟
نویسنده:یانیس ریتسوس
برچسبها: یانیس ریتسوس
بیا به سواحل روشن
_ او با خودش زمزمه میکرد _
به اینجا که میهمانی رنگهاست؛
نگاه کن!
به اینجا که هرگز
خانوادههای ملوکانه
با کالسکههای مسدود...
و مأمورهای رسمیشان،
عبور نکردهاند.
بیا اگر دیده شوی خوب نیست
_او چنین میگفت _
من فراری شبم،
من سارق تاریکیام،
من پیراهن و جیبهایم را
از خورشید پُر کردهام..!
برچسبها: یانیس ریتسوس
در کنج حیاط
در میان حبابهای ریزِ آب
چند شاخه گل سرخ
بر زیرِ بارِ رایحهی خوشِ خود خمیدهاند
همان گلهای سرخی
که هیچکس آنها را نبوییده است
هیچ تنهاییای
کوچک نیست...
![]()
برچسبها: یانیس ریتسوس
همین که می آییم دری را باز کنیم
باد آن را میبندد.
اینچنین حبس شده در بیرون
هرکس کلیدهایش را در مشت می فشارد
با وجود اینکه هیچ کدام ما خانهای نداریم...
برچسبها: یانیس ریتسوس
و این ماه که بر فرازِ ما آویزان است
به مانندِ حرفیست که
نمیتوان به زبانش آورد
حرفی که در گلوی شب
سنگ شده است...
برچسبها: یانیس ریتسوس
همین که می آییم دری را باز کنیم
باد آن را میبندد.
اینچنین حبس شده در بیرون
هرکس کلیدهایش را در مشت می فشارد
با وجود اینکه هیچ کدام ما خانهای نداریم...
برچسبها: یانیس ریتسوس
هر سه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا
یکی از دریا گفت. دیگری گوش کرد.
سومی نه گفت و نه گوش کرد.
او در میانه دریا بود غوطه در آب
از پشت پنجره حرکات او آرام، واضح در آبی رنگ پریدهی آب
درون کشتی غرق شدهای چرخید.
زنگ نجاتغریق را به صدا در آورد.
حبابهای ریزی با صدای نرم بر روی دریا شکستند
ناگهان یکی پرسید: «غرق شد؟»
دیگری گفت: «غرق شد.»
سومی از عمق دریا نگاهشان کرد.
گویی به دو نفر که غرق شدهاند مینگرد.
از : یانیس ریتسوس
ترجمه از : احمد پوری
برچسبها: یانیس ریتسوس , پنجره
در پسِ چیزهای ساده پنهان می شوم تا تو مرا بیابی،
اگر مرا نیافتی
چیزهای ساده را می یابی
و هر آن چه را که من لمس کرده ام
لمس خواهی کرد،
این گونه
ردِ دست های من و تو
بر هم ترسیم می شود
#یانیس ریتسوس
برچسبها: یانیس ریتسوس
در کنجِ حیاط
در میان حبابهای ریزِ آب
چند شاخه گلِ سرخ
در زیر بارِ رایحه ی خوشِ خود خمیدهاند
همان گلهای سرخی
که هیچکس آنها را نبوییده است.
هیچ تنهاییای
کوچک نیست...
برچسبها: یانیس ریتسوس
صلح یعنی عطرِ غذا در شامگاهان
صلح یعنی آنکه ماشینی دمِ در خانهات توقف کند
و تو وحشت نکنی
صلح یعنی آنکه
درِ خانهات کوبیده میشود
کسی نباشد، جز یک دوست
((یانیس ریتسوس))
ترجمه: احمد پوری
برچسبها: یانیس ریتسوس
سراغت را از من گرفتند
گفتم : درون سینهام هستی
گفتند : نامش چیست؟
گفتم : گلِ سرخ...
برچسبها: یانیس ریتسوس

