نامم را که می خوانی
پاهام می ایستد
زبانم می ایستد
و قلبم
به جای تمام آن ها
می دود...
| حمید جدیدی |
برچسبها: حمیدجدیدی
حرفش را
به همین صراحتی که در سطر بعد می خوانید، می نویسم،
"دیگر دوستت ندارم"
و تنها واژه ی اضافی جمله اش
"دیگر" بود!
چرا که بر همگان روشن است
او دوستم نمیداشت از ابتدا
و روشن تر
که "دیگر"ی را دوست می داشت بسیار.
| حمید جدیدی |
برچسبها: حمیدجدیدی
آدم ها می آیند، آدم ها می روند.
هر کسی که می آید، چیزی برایت می آورد؛
هر آن کس که می رود چیزی از تو را می بَرد...!
آدم ها می آیند، آدم ها می روند. سالها بعد خواهی فهمید،
چیزی که از "تو" بر جای مانده، "خودت" نیست...
تکه هایی است جمع شده از آدم هایی که آورده بودند و در ازایش...
آرام آرام تو را تکه تکه بُردند
حمید جدیدی
برچسبها: حمیدجدیدی
دستم را بگیر
و با خود
به هر جا که خواستی ببر،
دستم ...
پرنده ای کوچک
که پرواز را نمی داند.
"حمید جدیدی"
برچسبها: حمیدجدیدی
**برایم آفتابگردانے پست ڪن
در پاڪتے مهر و موم ...
تا روشنے در میانِ راه هدر نرود..
آدرس ،
همان همیشگے ست ..
و -مِن النورِ اِلے الظُلمات..- را
تمامِ پستچے ها بلدند..!
برچسبها: حمیدجدیدی
محبوبم!
تو هم مثل من خسته ای؟
تو هم مثل من تنها...
و مثل من به این دوریِ زوال انگیز فکر میکنی؟
مثل اینکه باید دست کشید
و عشق را
چون ظرفی عتیقه و نایاب
در پستوها پنهان کرد
ظرفی که هر بار تکه ای از آن را
ناخواسته شکستیم!
گاه ترک خورد
گاهی بر زمین افتاد
و رنگِ گل های زیبایش پرید!
مثل اینکه باید دست کشید
و عشق را
چون ظرفی عتیقه و نایاب
در پستوها پنهان کرد!
عشقی کهن و ماندگار
تا سالها بعد هر که یافت
از تنها بوته ی سرخِ جا مانده بر روی ظرف بفهمد...
"دوست داشتنت ابدی ست"
"حمید جدیدی "
برچسبها: حمیدجدیدی
زخم هایی که بر قلب داریم
اگر چه جایشان هرگز خوب نخواهد شد
ولی به یادمان خواهد آورد
که ما هم
کسانی را دوست داشته ایم
حقیقتِ تلخ آنجاست
که قلب همواره خواهد تپید
زخم بارها باز خواهد شد
و دوست داشتن
چون عفونتی خوش خیم
تمام وجودمان را خواهد گرفت
شاید برای همین است
که آدم های زخم خورده
همیشه لبخندی ملایم و سرد
روی لب دارند
حمید جدیدی
برچسبها: حمیدجدیدی
زخم هایت را دوست بدار
و برای عمیق ترینش نامی انتخاب کن!
نامی که درخور است و شکوهمند
نامی که در هیچ کتابی خوانده نشد
در هیچ شعری سروده نشد
و در هیچ آوازی شنیده...
او را شاهزاده خطاب کن
ملکه؛ امپراطور و یا فرمانده ای شجاع
چرا که او زیباست
و در کشاکش رنج هایی که دیدهای
سربازی ست که بر گردنش
تاجی از گل های سرخ
آویخته اند!
| حمید جدیدی |
برچسبها: حمیدجدیدی
به واقع
دوست داشتنی در کار نیست!
و ما ناچارا
به یکدیگر پناه می بَریم.
گاهی از ترس
گاهی از تنهایی
و بیشتر اما
برای پر کردن جای خالی کسی که قبلا و اشتباهی
دوستش میداشتیم ...
| حمید جدیدی |
برچسبها: حمیدجدیدی
+ من واقعا دوستت دارم. می تونم اینو با دقت زیاد بهت ثابت کنم!
- خب ثابتش کن.
+ وقتی میخندی، چال گونه ی راستت عمیق تر میشه،
صورتت یکم به سمت چپ متمایل میشه و با انگشتات، موهاتو میندازی پشت گوشِت.
| حمید جدیدی |
برچسبها: حمیدجدیدی
حرفش را
به همین صراحتی که در سطر بعد می خوانید، می نویسم،
"دیگر دوستت ندارم"
و تنها واژه ی اضافی جمله اش
"دیگر" بود!
چرا که بر همگان روشن است
او دوستم نمیداشت از ابتدا
و روشن تر
که "دیگر"ی را دوست می داشت بسیار.
| حمید جدیدی |
برچسبها: حمیدجدیدی
برای مردن راه های زیادی هست!
می توانی یک سرباز باشی!
درست در خط مقدم و در نبردی تن به تن. می توان راننده ای عجول باشی،
در جاده ای پر خطر! یا نه...!
مرد باشی یا زنی که زخم خورده، در وداعی تلخ با کسی که دوستش دارد...!
ولی اگر می خواهی مرگ را مزه مزه و آرام بچشی... تنها باش!
تا می توانی تنها باش!!
*حمید_جدیدی
برچسبها: حمیدجدیدی
گفتم : از حرفام نرنجیدی؟
گفت : نه
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.
گفت : مادرم انسولین میزنه،
اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد
حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.
الان منم اونطوری ام...
برچسبها: حمیدجدیدی
یک “رادیو” بود
که مثل پدربزرگ
پیرِ پیر شده بود
گاهی آنقدر “خِر خِر” می کرد
که مجری
از اخبار گفتن
بی خیال می شد
پدربزرگ همیشه فکر می کرد
رادیو
هیچ وقت حرفش را گوش نمی کند
و باید آنقدر گوشش را پیچاند
تا صدای مجری
بزند بیرون
رادیو از درد سرفه می کرد
و من ...
به موهای صاف و بلند ِ“ بی بی”
نگاه می کردم
شاید اگر کمی موج داشت
پدربزرگ و رادیو
دوستان خوبی می شدند
و “ اخبار” گاهی
جای خودش را
به یک ترانه ی عاشقانه میداد...
برچسبها: حمیدجدیدی
من او را دوست داشتم.
اگر چه او هرگز چیزی نبود که آنرا نمایش می داد.
برای بازی کردن یک نقش عالی کافی ست تماشاچی ها را بخوبی بشناسید.
اگر آنها جزوء دسته ی انسانهای ساده و احساساتی باشند،
نقش آدمی صادق، عاشق و مهربان،
می تواند آنها را ساعت ها میخکوب شما کند.
برچسبها: حمیدجدیدی
رهایت می کنم
به امان خدا
رهایت می کنم عزیزم
تا با آخرین گله ی گوزن ها
به رستگاریِ دشت برسی
راستی
تا کنون به قاصدک ها فکر کرده ای
پیام آور خوشبختی اند گویی
و هر بار که یکی شان را می بینیم
برای خبر خوشی که سالهاست منتظریم
می گرییم
رهایت می کنم عزیزم
چون کبوتری که جَلد نبود
و خوب میدانم که بوسه های روی سر
تضمینی برای ماندگاری نیست
نگاه کن
به قاصدکی که پشت شیشه است
نگاه کن
کاش پنجره را باز می گذاشتم...
برچسبها: حمیدجدیدی , پنجره
به من بگو ؛
وقتی کسی را دوست داریم
چرا غم ،
مهربان تر می شود ...
و تنهایی از فرسنگ ها دورتر
ما را بو می کشد...؟
حمید جدیدی ...
برچسبها: حمیدجدیدی
از خواب بیدار شدم.
ساعت "سه" صبح بود،خواستم باز بخوابم.
ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
چراغو روشن کردم و نشستم روی تخت.
به دور برم نگاه کردم،به کتاب خونه و به فیلمای کنار میز.
نمیشد با کسی حرف بزنی یا پیامی برای کسی بفرستی.
سرمو چرخوندم و خوب به دور و برم نگاه کردم ولی وقت مناسبی برای هیچ کاری نبود.
یه زمان هایی هست که مثل ساعت "سه" صبح میمونه!
هر کاری میکنی تنهایی...
و بدتر اینکه "تنهاییتو" نمیتونی با هیچ چیزی پر کنی.
"حمید جدیدی"
برچسبها: حمیدجدیدی
محبوبم!
سنگ ها
به قصد شکستن نبود که به پنجره می خورد!
خرد و کوچک
یعنی قراری به وقت نیمه شب!
قرار بود قلبت را در دست بگیرم
و قلب معشوقه ها
با مشت کسانی که دوستشان دارند
یکی نیست... هست؟
چاره ای نیست!
هنوز هم دوستت دارم
مثل پنجره ای که سنگ را
سنگی که مشت را
مشتی که دست بود در ابتدا
آرام و نرم
لابه لای انگشت های ...
تکه تکه ام حالا
و هر تکه ام دوستت دارد
محبوب سنگدلم
نگران نباش
مرا با پنجره ای تازه ای عوض خواهند کرد
تا تو آسوده و زیبا
به قرارهای عاشقانه ات برسی
"حمید جدیدی
برچسبها: حمیدجدیدی , پنجره